بهار شاید به ظاهر یک حرکت طبیعی باشد و گمان کنیم که آمدنش چه بخواهیم یا چه نخواهیم میسر میشود؛ اما بیشک بهار با همه شکوهش و با همه زیباییهایش زمانی که نخواهیم، به ما سلام نخواهد کرد.
باید سلام بهار را پاسخی چنان بایسته آن بدهیم و ما هستیم که باید به فهم بهار نزدیک شویم و این ما هستیم که بهار را در آینه هستی خود نیز به تماشا بنشینیم و مهمتر اینکه این ما هستیم که بهار را باید در وجود خود ساری و جاری سازیم.
ما به بهار سلام میکنیم. به بهاری سلام میکنیم که میدانیم آمدنش نشانهای از زندگی و زایشی نو است.
بهار ایمان ما را میآزماید؛ ایمان ما به زندگی؛ ایمان ما به دوستی و مهر؛ ایمان ما به گرما و شور و شیدایی؛ ایمان ما به فردای روشن و سبز و زیبا؛ ایمان ما به پایندگی و ناامید نشدن؛ ایمان ما به امیدواری؛ ایمان به پایدار نبودن سختیها و مشکلات و زمستانهای سوزآور؛ بهار خود تمام تجسم ایمان است و ایمان ماست به عشق و آب و باران و گل.
ما به بهار سلام میکنیم که میآید تا به ما بگوید که میتوان سبز شد؛ حتی در دل سنگ؛ نه آنکه دل سنگ داشت؛ بلکه دل صبور و مهربان. دل صبور در میان همه سختیها به ظفر مینشیند و بهار گل پیروزی را زمانی در برابر چشمان ما به رقص در میآورد که با شکیبایی خود؛ زنجیر زمستان و سرما و یخبندان بیمهری را از پای خود برداریم.
زندگیتان بهار؛ بهارتان همیشه سبز و شکوفا و روزهای عمرتان درازباد.