Quantcast
Channel: آوا و آوات
Viewing all articles
Browse latest Browse all 417

خلاق ترین مادر دنیا

$
0
0


 مادرم  ما را در زمستان چگونه گرم می کرد تا ما بهاری شویم؟

خوب که چشم هایم را باز می کردم ، احساس می کردم که خدا در شکلی به نام  یک مادر منتظر من نشسته است.

هیچ موقع بعد از من از خواب بلند نشد.

من تعجب می کردم از کجا این همه انرژی خوب را می گیرد.

مادر من درس نخوانده بود و می گفت کتاب ها برای من سیاه هستند، اما همیشه آنچنان قشنگ به من گوش می داد که من احساس می کردم ، درس خوانده ترین آدم دنیا است.

مادر من گاهی که با بی مهری پدرم مواجه می شد، لبخند می زد و می گفت خسته است، اگر نه خیلی دوست دارد که ما را شاد کند.

من در او هیچگاه گلایه ندیدم.

یک روز با عصبانیت به مادرم گفتم که برای چه هر روز شکر خدا می کنی؟ ما که حتی برای خوردن مشکل داریم و گاه برای خوابیدن و گاه برای گرما.

مادرم خندید، گفت: هنوز خدا را نشناخته ای، وجود عجیبی است و هیچگاه همه خودش را به ما نشان نمی دهد.

آرام، مادرم چشم هایم را نوازش داد و گفت: پسرم خوب می بینی و من با خوشحالی گفتم آره من خوب می بینم. مادرم گفت: همه دیدن از خداست، خوشحال باش. گوش های مرا نوازش داد. گفت: خوب می شنوی؟ گفتم آره خوب می شنوم ، مادرم گفت: هر لحظه شنیدن، یک هدیه خداست.

دست بر سینه ام گذاشت و گفت: خوب نفس می کشی؟ من یک نفس عمیق کشیدم و گفتم خیلی خوب. گفت: این هم یکی از نعمت های خداست که به ما داده است.

آن روز مادرم 180 نعمت خدا را که نمی دیدم شمرد. من آن روز فهمیدم که چقدر ثروتمند هستم.

آرام آرام بزرگ شدم. کیف من در مدرسه یک کشی بود که دور کتاب هایم می بستم و من با آن کیف کیف می کردم. چون بعضی از بچه ها، کیفشان، کف کیفشان بود. اما کیف من ایر کن دی شنر  داشت و کتاب هایم خنک می شد. و من آرام آرام با کتاب های خنک و شاد به مدرسه می رفتم.

کفش هایم ترومپت می زد. چون چند سوراخ داشت که آب می توانست پای مرا خنک کند.

من از هر دردی یک داستان ساختم. یک شعر سرودم. یک قصه گفتم.

و امروز مادرم در آن دنیا پیش اموات با خوشحالی نگاه می کند و به همه می گوید این پسر من است. این بچه من است. این فرزند من است. من با قصه به جای غصه او را بزرگ کردم.

ما هر روز در خانه مان یک قصه تازه داشتیم. یکی شاه پریان از زیان مادرم بیرون می آمد و ما با او آشنا می شدیم. یک روز هم کچل کفتر باز. بک روز چهل گیس. یک روز داستان پیر زنگی.

هر روز مادرم برایمان یک داستان می ساخت و ما با داستان مادرم از داستان خودمان کمی قانع می شدیم  و به زیبایی هستی توجه می کردیم.

من آن روز نمی دانستم که مادرم، خلاق ترین مادر دنیاست تا آنکه یک روز مادرم را برای عمل قلب به بیمارستان بردند.

به ما گفتند هیچ می دانید استخوان هایش پوک است.مادرمتسبیحیدر دست داشت آرام صلوات می فرستاد و می گفت:من هیچ استخوان پوکی ندارم. دیشب من امام حسین را در خواب دبدم که می گفت: »نگران نباش عمل خوبی خواهی داشت.«

ما آن روز در بیمارستان شریعتی تهران، مادرم را با همان صدای تسبیح عمل کردیم و عمل مادرم موفقیت آمیز شد.

من فهمیدم انسان های با ایمان همه چیزشان در دست دیگران نیست و آن ها در خودشان زندگی را تکرار می کنند. زندگی را به وزن درمی آورند.

این مطلب به عنوان صحبت های آغازین دکتر غلام رضا کردی، متخصص روانشناسی در برنامه آمورشی ارتباط خلاقدر تاریخ 16 اسفند 1391 در تالار فخرالدین اسعد گرگانیمطرحشد که آن رابه شهروندان علاقمند به نگاه و عمل خلاقانه تقدیم می کنم.

به اعتقاد او انسان های مسئول، خلاق هستند.

 انسان خلاق، دارای ارتباط ساده است.

انسان دارای ارتباط خلاق، مثبت اندیش است.

دم گرم، اساس ارتباط خلاق است.

انسان خلاق، زبان خیر دارد.

انسان خلاق به دنیال کشف دروغ گفتن های دیگران نیست. اگر می خواهید زندگی شما خلاق باشد، اعتماد کنید. کشف دروغ، فاسد ترین فساد است.

و انسان خلاق در کار دیگران دخالت نمی کند.

 

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 417

Trending Articles