

سه شنبه شب، سوم بهمن با آقای شهردار وقت ملاقات داشتم راس ساعت خود را به دفترش رساندم به رغم آنکه می دانستم راس ساعت او را به دلیل آنکه یا در جلسه ای است و یا در همان زمان به شخص دیگری هم قول داده است، نخواهم دید. وقتی وارد دفتر کار آقای ابراهیم کریمی شدم دو مراجعه کننده دیگر نیز نشسته بودند که آنها را نمی شناختم.
بعد از چند دقیقه از ورودم مسئول شیفت شب دفتر شهردار که مرا می شناختگفت: خانم پسر ک لی خیلی کم شما را می بینیم؟! گفتم خوب محل کار و فعالیت ها به گونه ای است که شاید نیازی به رفت و آمد به شهرداری مرکز نباشد که ما در این جا رفت و آمد داشته باشیم.
بعد از پاسخ من آقای جوانی که در انتظار ملاقات با آقای شهردار بود از جایش برخاست و کمی به من نزدیک شد و سپس گفت : سلام خانم پسر ک لی. پاسخ او را دادم. نگاه متعجب مرا که دید، گفت: من شریف هستم. اما متاسفانه باز هم به جا نیاوردم. عجیب بود که اصلا برایم آشنا نبود! دوباره گفت: فرزند مرحوم شریف. به او کمی نزدیک شدم گفتم خیلی معذرت می خواهم. متاسفانه شما را به جا نیاوردم. به نظزم خیلی عوض شده بود و یا شاید خیلی به چهره او درسه سال پیش دقت نکرده بودم. اما خیلی خوشحال شده بودم از اینکه دوباره او را می بینمبراستی که فرزند شریف و با اخلاق پدری چون دکتر شریف است.
صبح همان روز به یادش بودم . به یاد مرحوم دکتر محمد هادی شریف، عضو بسیار ارزشمند شورای شهر گرگان و مراسم خاک سپاری او را مرور می کردم که شب فرزند عزیز و محترمش را ملاقات کردم. وقت خوبی بود با هم کمی صحبت کردیم . فکر می کرد هنوز در شورای شهر گرگان مشغول به کار هستم.
جالب است که آقای همراه او نیز به دلیل آشنایی اشبا پدرم گفت: شما دختر خانم آقای حاج یحیی هستید؟ گفتم: بله. ادامه داد عجیب است که من شما را تا به حال ندیدم.
وقتی از اوضاع و احوال خانواده جویا می شد شهردار محترم هم وارد دفتر شد... آنها چون از من زودتر وقت داشتند وارد دفتر اصلی شهردار شدند که البته ده دقیقه بعد از ورودشان از طرف شهردار خواسته شد که من هم وارد اتاقشان بشوم.
به محض ورودم دیدم مهندس رامین شریف کتابی در دست در حال اهدا کردن به آقای شهردار است او خطاب به شهردار گفت: این کتاب پدرم است. آن را به پاس زحماتی که در این مدت برای ما کشیده اید به شما تقدیم می کنم. نشسته بودم اما با مشاهده این رویداد،به آقای شهردار گفتم اشکالی ندارد از این صحنه هدیه، عکس بگیرم؟ شهردار هم این اجازه را به من داد.
شهردار یاد مرحوم دکتر شریف را گرامی داشت و من همیشه در شورای شهر گرگان می دیدم که آقای کریمی،احترام ویژه ای برای دکتر شریف قائل است.
در پایان گفت و گوی خود با شهردار یکبار دیگر از نزدیک هم از کتاب اوستا عکس تهیه کردم که البته در نیم ساعت آخر دیدارم با آقای شهردار، رئیس هیئت مدیره سازمان فرهنگی ورزشی شهردار ی گرگان هم حضور داشت...
شهردار وقتی کتاب را بر روی میزش می گذاشت به من گفت: نمی دانستم آقای دکتر شریف با آن همه اعتقادات شدید مذهبی اش، کتاب اوستا را هم می خواند!