خیابان بی حضور تو چقدر غمگین است یاسین. صدای پایی که از خیابان میآید، ناگهان دیوارها را شوق بر میدارد که نکند صدای پای تو باشد صدای پای یاسین.
چقدر شوق خواندن یاسین داشتی و سر از پا نمی شناختی و کوچه را بی محابا میرفتی تا یاسین خود را بخوانی، نمیدانستی که از آن سوی، ارابه مرگ به سراغت میآید و تو را با خود میبرد.
اگر آن روز میدانستی که باید گامهایت را چنان برداری تا نفس خیابان به شماره نیفتد و ارابه مرگ به تو نزند، شاید تو امروز پیش ما بودی. کاش آن روز هم تو یاد میگرفتی که باید صدای نفس خیابان را فهمید و با صدای نفس خود هماهنگ ساخت و کاش قانون درست راه رفتن در کوچههای شهر جاری بود تا ارابه مرگ به سراغ تو نیاید.
یاسین، حالا که نیستی، اما هنوز هستی تو در خاطره دوستانت هست و وقتی میبینند که خطکشیهای خیابان معنا دارد، وقتی چراغهای سبز و زرد و قرمز را میبینند که با آنها حرف میزند، یاد حرفهای تو صداهای تو میافتند که حیف شد تو نیستی تا با آنان همسخن شوی...
بچههای شهر بیحضور تو در حال یاد گرفتن شیوههای زندگیاند. تو شاید حق داشتی که ندانی خیابان هم نفس میکشد، چون به تو یاد نداده بودند و تو در دنیای شیرین کودکیات غرق بودی که ناگهان پر کشیدی.
حالا همکلاسیهای تو با کمک مدیران شهری دارند یاد میگیرند که چگونه از خیابان رد شوند، چگونه مواظب خود باشند تا ارابه مرگ به آنان نزند. حالا مدیران شهری دارند به کسانی که بزرگتر از تو هستند و پشت فرمان ماشینها نشستهاند یاد میدهند که به صورتی در شهر راه بروند که جان کسی را نستانند و زندگی کسی را پرپر نکنند.
تو رفتی ولی با رفتنت ما یک لحظه به خود آمدیم که کاش به ما از کودکی یاد میدادند و میگفتند که شهر و زندگی شهرنشینی قانون خود را دارد و قانون درستی که اگر آن رعایت کنی، زندگی در شهر شیرین میشود.
یاسین؛ اکنون مدیران شهری همه و همه دست به دست هم دادهاند تا دوستان تو خیابانهای شهر را با آرامش طی کنند و هر کدامشان مأمور و مسئول سلامت شهروندان شوند.
یاسین؛ تو هنوز و همیشه پیش ما هستی. به یاد یاسین دانش آموزکلاس دوم دبستان میثم تمار گرگان که در حادثه بی رحمانه رانندگی بهمن سال 93 جان خود را از دست داد و همکلاسی های او یاد این چهره معصوم را گرامی داشتند بدون حضور خانواده چرا که والدینش به خاطراین غم بزرگ گرگان را ترک کردند...