روزهای یکشنبه صبح از ساعت 10 به مدت یک ساعت دوره آموزش قوانین ترافیکی برای دانش آموزان محله افسران و انجیراب است. امروز یکشنبه نهم شهریور ۱۳۹۳ برابر با ۳۱ آگست ۲۰۱۴، چهارمین برنامه آموزش را با این غنچه های شهر داشتم. از نخستین جلسه آموزش به کودکان شهرم، نظم و رعایت زمان شروع کلاس ها را با ادب و مهربانی و در عین با جدیت اعلام و یادآوری کردم.
در تلاش هستم آن ها را با هدف «شهروند بودن » آموزش دهم. چقدر با ذوق و شوق در کلاس شرکت می شوند. این کودکان مستعد برای یادگیری، هرآنچه می آموزند تکرار می کنند و آن را با خودآزمایی هایی که در اختیارشان می گذارم تمرین می کنند.
در این کلاس دختر و پسر از مقطع اول تا پنجم ابتدایی حضور دارند و با علاقه زیاد با 15 دقیقه زودتر در کلاس حاضر می شوند و به محض حضورم آماده شنیده های جدید برای داشتن رفتارهای ترافیکی درست با آموزش قوانین عبور ومرور هستند.
گاهی آنقدر سوال می کنند که زمان برای ارئه درس جدید کم می آید اما حیفم می آید که به پرسش های آنها پاسخ نگویم. به خاطر همین کلاس قوانی ترافیکی آنها را یک جلسه اضافه کردم زیرا قصد دارم دانش آموزان شهرم، همانند کشورهای پیشرفته به مانند یک شهروند آموزش ببینند زیرا برای آن پیشرفته ترین شرایط را خواهانم.
در این کلاس دانش آموز پسری است به نام پارسا. همیشه به دلیل کوچک بودن جثه اش در ردیف جلو می نشیند. فکر می کردم دوران مهد کودک خود را پشت سر می گذراند اما وقتی نخستین پرسش مرا در باره ترافیک پاسخ داد خواستم مطمئن شوم به همین خاطراز او سوال کردم چند سالته؟ گفت امسال می خواهم کلاس اول بروم. واقعا تعجب کردم و از همه خواستم بلند او را تشویق کنند.
پارسا مثل همه بچه ها شوق زیادی برای دانستن از خود نشان می دهد. امروز نیم ساعت زوتر سر کلاس حاضر شده بود. من هم برای آماده کردن تصاویر ترافیکی زودتر از موعد مقرر وارد خانه فرهنگ جوان شده بودم. وقتی او را دیدم سلام کرد و بعد دستش را به سمتم دراز کرد و با صدای دلنشین بچه گانه اش گفت: خانم پسر ک لی اینها برای شماست.
برگشتم دیدم در دست های کودکانه اش گوجه فرنگی کوچکی است. گفتم: برای من است؟ گفت برای شما آوردم. از او سوال کردم برای من؟ گفت: بله. از او پرسدیم چرا برای من گوجه آوردی؟ گفت: خواستم برای شما بیاورم. به یکباره از داخل جیبش یک عدد دیگر گوجه اضافه کرد و بعد آن را در دستانم گذاشت.
از دیدن چنین حسی از طرف یک کودک که هنوز آموزش را به درستی فرا نگرفته بود خیلی چنین رفتاری بزرگ و ارزشمند است. این یکی از بهترین هدیه هایی بود که از یک کودک معصوم و پاک دریافت کردم. وقتی از او اجازه گرفتم ببوسمش. گفت: اجازه خانم، نه! به نظرش احترام گذاشتم و از او تشکر کردم. به یکباره گفت: من شما را خیلی دوست دارم. خیلی سریع به او گفتم: عزیزم من هم شما را خیلی دوست دارم.
گوجه های پارسا را که طعم مهربانی و صداقت داشت به هنگام ناهار صرف کردم. چهره او همچنان جلوی نظرم است. خداوند او را برای مادر و پدرش نگهدارد.
امروز کودکان این محله یادگرفتند ایمن ترین و مناسب ترین جاهایی که می توانند به عنوان عابر پیاده برای گذر از خیابان استفاده کنند کجاست؟ همجنین دلیل حضور مردم در خیابان های شهر، علت به وجود آمدن ترافیک و از چه وسایلی برای عبور ومرور می توان استفاده کرد را نیز آموختند.