مشاهده رفتارهای سوال برانگیز، عجیب و خطرناک بعضی از شهروندان شهرم همواره به یکی از دغدغه های مهم در زندگیم تبدیل شده است.
وقتی می بینم سرگرمی های نوجوانان شهر گرگان چه فعالیتهای خطرناکی شده است همواره از خود می پرسم مردم این دیار از نظر سلامت روان به چه وضعیتی رسیده اند که برای تخیله فشارهای وارده به کارهایی مشغول می شوند که هم زندگی خود را به خطر می اندازند و هم زندگی سایرین و تازه این فعالیت ها را برای خود نوعی ایجاد آرامش می دانند.
لطفا با من همراه شوید و مشاهده کنید رفتار یک نوجوان 16 ساله زنجانی ساکن گرگان را.
اینجا پل هوایی میدان شهرداری است. بعد از یک ماموریت ترافیکی در ساعت 11 صبح از میدان کاخ به سمت میدان شهرداری گرگان در حال عبور بودم. نرسیده به این میدان ناگهان آقا پسری سوار بر دوچرخه را در پل هوایی مشاهده کردم. از سرباز پلیس در این میدان سوال کردم آیا شما این دوچرخه سوار را می بینید به من خندید و گفت بله. فکر می کردم این فرد چه حضوری در پست و مسئولیت خود دارد مگر راهنمایی و تذکر رعایت مقررات به مردم وظیفه پلیس نیست؟!
واقعا بی تفاوتی همراه با تبسم معنی دار این پلیس برایم سوال برانگیز بود. سریع عکس گرفتم و بعد هم به سرعت خود را به بالای پل رساندم.
از او با احترام سوال کردم با دوچرخه، سوار پله های پل هوایی شدید. گفت بله همیشه این کار را می کنم. پرسیدم این کار که خیلی خطرناک است فکر نمی کنی ممکن است حادثه ای برای شما به وجود بیاید. گفت خانم ولم کن می خواهم آرامش داشته باشم. با دوچرخه سواری بر روی پل هوایی دچار آرامش می شوم.!
کمی مکث کردم و بعد به او گفتم چطور با این دوچرخه بالا آمدی. راحت گفت من حرفه ای هستم. برایش توضیح دادم کار خیلی خطرناکی است و هر لحظه ممکن است برایت اتفاقی بیفتد. گفت تا به حال که چیزی پیش نیامده است. پرسیدم اینجا حریم عابرین پیاده است نه دوچرخه سوار. شما نباید با دوچرخه، سوار پله های پل هوایی شوید اگر پلیس شما را ببیند ممکن است هم جریمه شوی و هم دوچرخه ات را تحویل بگیرند. کمی مکث کرد و در کمال خونسردی گفت تا به حال که پلیسی من را نگرفته است!
از من درخواست بر نرفتن و از او اصرار برای پایین آمدن با دوچرخه برای کسب آرامش... و با دوچرخه هم پایین آمد. می گفت ناراحت نباشید مواظب مردم هستم.
کودک پسری با مادرش در همان حین صحبت های ما را شنید و وقتی مهدی 16 ساله در حال عبور از پل بود با صدای بلند به او گفت کاری نکن که بعد ها خیلی پشیمان شوی.
او به سرعت با دوچرخه پایین آمد و بر سکوی ساختمان شهرداری قرار گرفت. خود را به او رساندم و گفتم من موفق نشدم شما را از کار خطرناک بازدارم اما به عنوان یک بزرگتر به شما می گویم که در حیات خلوت شخصی خود بیشتر فکر کنید که آیا این رفتار درست است که با زندگی خود و دیگران بازی کنیم.
در همین حین آقای میانسالی که صحبت های ما را می شنید نزدیک شد و به او گفت یکی از اقوام ما، هم سن شماست. با دوچرخه تصادف کرد و حالا گوشه خانه، زمین گیر شده است.
او به من نگاه کرد و گفت خانم قول می دهم دیگر با دوچرخه سوار پل نشوم. به او گفتم، خواهش می کنم لطفا دیگر این خطرناک را تکرار نکن.
و برای او دعا کردم که به جای کار در مغازه و فعالیت های خطرناک به ادامه تحصیل بپردازد و با آگاهی بیشتر به زندگیش ادامه دهد.